توی فامیلی دوستش کلمهٔ وفا هست، به‌خاطر همین وفا صدایش می‌زنند. ترکیبات غریبی شکل می‌گیرد وقتی درباره‌اش حرف می‌زنند. 

خواب‌هایی دارم که در آنها دیر به امتحان می‌رسم. خیلی‌ها را دیده‌ام که خواب‌های تکراری مصیبت‌های مدرسه و دانشگاه را می‌بینند با اینکه در آن ...

خیلی سال پیش مادربزرگم گوش‌هایم را به روش سنتی سوراخ کرد. اوایلش نخی به گوشم بود که باید هرروز روغن می‌زدم و می‌چرخاندمش تا سوراخ بسته نشود...

یکی از فامیلمان از یکی از فامیلشان تعریف می‌کرد که سر میز بزرگ شام بلند شده و وقتی همه ساکت شدند گفته «از همهٔ کسانی که مرا در این عشق یاری...

دیروقت، او خواب است. این را می‌دانم ولی باز چندباری امتحان کرده و تیری در تاریکی زده‌ام که به سنگ خورده‌ست؛ پرسیده‌ام بیدار است یا نه و صبح...

کفش زمستانی‌ام توی انباری است. انباری در پارکینگ است. پارکینگ محوطهٔ وسیع پوسیده‌ای زیر این شش بلوک و حیاط بینشان است که انباری واحد ما افت...

با یک پتوی مسافرتی اختلاف ارتفاع موکت و فرش را پر کردیم، رویش یک ملافهٔ بزرگ چهارتا شده انداختیم که یکدست شود و آخر هم پتوی مسافرتی دیگری ر...

 این‌همه آدم، تا الان عقلمان به تماس تصویری نرسیده بود که نوزاد را ببینیم، فقط عکس می‌دیدیم. بله، ما بچّه‌دار شده‌ایم. یکی‌مان. یکی از ما. ...

کاش ساعت نزدیک سه نبود. دوست ندارم آن پیش‌نویس را منتشر کنم. نمی‌خواهم وبلاگ داشته باشم. نباید چیزی بنویسم. ساعت نزدیک سه است. وبلاگ دارم. ...

ماشین‌ها بد پارک می‌کنند، جلوی پیاده‌رو، چسبیده به هم، جوری که نمی‌شود از پیاده‌رو به خیابان رفت. باید رفت توی کوچه و سر و ته چند ماشین را ...

دیگر، بالأخره، در مسیر مورچه‌ها سم ریختیم. کار از تمام روش‌های گیاهی و سنّتی و مسالمت‌آمیز گذشته بود. توی گلدان‌ها رفته بودند. معصومه، که گ...

از جمعهٔ قبل تا این جمعه، ۳۶۵روز و هزارشب گذشته است.

امروز با خواهرم دعوایم شد. بعد از ناهار، می‌خواست سوغات سفرش را برای دوستش و دایی‌مان ببرد. پنجشنبه‌ها تعطیل است ولی عملاً باید به کارهای ش...

هسته‌های پرتقال را خیسانده و کاشته‌ام. نمی‌دانم ثمر می‌دهد یا نه. قدم‌به‌قدم یکی از دستورهای اینترنتی را اجرا کرده‌ام و حالا گلدان را گذاشت...

ما طوری تربیت شده بودیم که زیاد از پدر و مادرمان پیش بقیهٔ بچه‌ها نگوییم و مانور پدرمادر اجرا نکنیم چون شاید آنها را از دست داده باشند. درک...

من هم می‌دانم طوفان بالأخره روزی تمام می‌شود، ولی آن شاخه‌های شکسته چه؟

قرار است دیگر چیپس و پفک و... نخوریم ولی قرار نیست همدیگر را خوشحال نکنیم. جهنّم! دیوار چیپس‌ها را شکافتم و بسته‌ای چیپس آفتاب‌نخورده برداش...

شبکهٔ مستند، برنامه‌ای دربارهٔ سنگ فیروزه پخش می‌کرد. مرد فیروزه‌تراش می‌گفت که خود سنگ به ما می‌گوید چه شکلی بتراشیمش، خود سنگ می‌گوید مرا...

رفتم پارک قاطی پیرمردها و زن‌های چاقی که دم غروب برای پیاده‌روی می‌روند. به‌قولی "رفتم برای گریه، رفتم برای فریاد". پاییزِ پاییز ...

بنّایی طبقهٔ سوّم خیلی طولانی شده و بعد از حدود یک‌ماه تازه بوی رنگ بلند شده که بهتر از سروصدای کوبیدن است. این‌مدّت کلّی چوب و سرامیک و سن...